دسترسی به محتوای اصلی
سیمای فرانسه

ماکرون و شکاف تاریخی چپ و راست در فرانسه

نتشر شده در:

انتخابات ریاست جمهوری سال ٢٠١٧ فرانسه تحت الشعاع پدیده های بی سابقه ای در تاریخ سیاسی معاصر این کشور قرار گرفت : برای اولین بار دو حزب سیاسی بزرگ کشور – راست جمهوریخواه و حزب سوسیالیست – که طی دهه ها قدرت را میان خود دست به دست می کردند، از همان دور اوّل انتخابات از صحنۀ رقابت ها حذف شدند. برای اولین بار یک شخصیت سیاسی – امانوئل ماکرون – و جنبش سیاسی نوپای او – "جمهوری در حرکت" – در عرض یک سال به نیروی اجتماعی هژمونیک تبدیل شدند و کلیه مرزبندی های شناخته شدۀ سیاسی فرانسه را دگرگون کردند.

امانوئل ماکرون رییس جمهوری فرانسه
امانوئل ماکرون رییس جمهوری فرانسه
تبلیغ بازرگانی

قدرت سیاسی تجسم خود را در هیئت رهبری جوان یافت که از برخی جهات شخصیتی بی سابقه در کل تاریخ جمهوری فرانسه به شمار می رود.

انتخاب امانوئل ماکرون گویای دست کم دو چرخش مهم در زندگی سیاسی فرانسه است. این انتخاب بخشی از روند بازتعریف مفاهیم چپ و راست بوده که البته از سال ها پیش در این کشور آغاز شده است. انتخاب ماکرون در عین حال گویای شیوۀ جدید اعمال ارادۀ سیاسی از سوی خود جامعۀ فرانسه است.

مفاهیم چپ و راست و تقابل آنها همزاد انقلاب فرانسه هستند که در آغاز نمایانگر اختلاف طرفداران انقلاب و مخالفان آن یا تضاد میان جمهوری خواهان و طرفداران سلطنت بوده اند.

به بیان دیگر، این تقابل چه در جریان انقلاب فرانسه چه حتا در نیمۀ نخست قرن نوزدهم هنوز خصلتی طبقاتی نداشت. نخستین نشانه های طبقاتی تقابل چپ و راست با انتخابات قانونگذاری سال ١۸٤۹ آشکار شد. این شکاف که تا سال های ١٩٧٠ نیز ادامه یافت با تأسیس جمهوری پنجم به ویژه از خلال استقرار نظام ریاست جمهوری در ١٩۵٨ حیات تازه ای یافت : به این معنا که در فرانسه انتخابات ریاست جمهوری همواره تجلی دو قطبی شدن نیروهای سیاسی در قالب گرایش های چپ و راست و ادامه دهندۀ تضادهایی بوده که با انقلاب فرانسه زاده شدند و تا امروز نیز بعضاً ادامه یافته اند : تضاد میان کاتولیک ها و لائیک ها، جمهوری خواهان و طرفداران سلطنت، طرفداران نظم و مدافعان قیام از آن جمله اند.

از اواخر سدۀ نوزدهم، به این دوقطبی ها بُعد اجتماعی نیز اضافه شد. از این دوره چپ در فرانسه به عنوان نمایندۀ توزیع ثروت، طرفداری از قوانین اجتماعی و برنامه ریزی زندگی اقتصادی شناخته شد، در حالی که راست به عنوان نمایندۀ صاحبان ثروت و سرمایه و ترس از تغییر معرفی شده است.

امانوئل ماکرون انتخاب خود را نوعی درگذشتن از این خطوط تمایز سنتی تعریف کرده است، هر چند ریشه های این تلقی دست کم در فرانسه به سال های ١٩٨٠ بازمی گردد. از این دوره شکاف های جدیدی از جمله مسئلۀ حاکمیت ملی و یا هویت ملی رفته رفته تقابل های سنتی چپ و راست را تحت الشعاع خود قرار دادند .

خود ماکرون اعتراف می کند که از نگاه او پشت سرنهادن مرزهای سنتی چپ و راست نه به معنای انکار دو واقعیت، بلکه به منزلۀ بازتعریف آنها در بستر یک وضعیت جدید تاریخی است. او می گوید :

من نمی گویم که چپ و راست دیگر بی معنا هستند، وجود خارجی ندارند و یا همسان یکدیگرند. اما، پرسش این است : آیا چنین تمایزها یا تقابل هایی در لحظات تاریخی غیرقابل رفع هستند؟ سخنرانی معروف فرانسوا میتران را دربارۀ اروپا چند هفته پیش از مرگش در نظر بگیریم : آیا میتران برای ایراد آن سخنرانی باید لزوماً به خانوادۀ سیاسی چپ تعلق می داشت؟ آیا سخنرانی ژاک شیراک در مورد مسئولیت فرانسه در سرکوب و کشتار یهودیان این کشور در جریان جنگ جهانی دوم از آنرو غرورآفرین بود که شیراک به خانوادۀ سیاسی راست تعلق داشت؟ طبیعی است که نه. برای احساس غرور کردن صرف فرانسوی بودن کفایت می کرد.

برای نمونه، از اواسط سال ١٩٨٠ "ژان-پی یر شُوونمان" وزیر چپ دولت فرانسوا میتران نخستین کسی بود که مفهوم جمهوری را جایگزین سوسیالیسم کرد. او می گفت نه فقط باید مرزهای سنتی چپ و راست را پشت سرنهاد، بلکه باید به طور همزمان عناصر کلیدی و مشترک چپ و راست را یکجا نمایندگی کرد.

بی شک چنین تحولی به منزلۀ انکار منازعات اجتماعی و یا خصلت طبقاتی آنها نیست. بالعکس این تحول، منازعات اجتماعی را در چارچوب تضادهای جدیدی بازتعریف می کند که جامعۀ معاصر با آنها روبرو شده است.

جامعۀ معاصر دیگر خود را نه بر پایۀ شرایط صرف اجتماعی، بلکه از خلال بی نهایتی از تجارب پیچیده در این شرایط یا "جهان زندگی" تعریف می کند. برای نمونه، کارگر به صرف اینکه مزدبگیر است هویت طبقاتی خود را نمی سازد : هویت طبقاتی کارگر گاه متاثر از نگرانی های او از خطر بیکاری و ابهام در سرنوشت فرزندانش در بازار کار است. در این معنا عامل ذهنی گاه نقش تعیین کننده را در شکلگیری و تغییر هویت اجتماعی فرد کارگر ایفا می کند به ویژه اینکه در جامعۀ امروز فرانسه همانند دیگر جوامع پساصنعتی طبقۀ کارگر وزن اقتصادی و به تبع سیاسی گذشتۀ خود را از دست داده است.

برای بسیار انتخاب ماکرون صورت تازه ای از تاریخ مقابله با لیبرالیسم در فرانسه پس از انقلاب ١٧٨٩ نیز بوده است.

لیبرالیسم به عنوان تجسم "جامعۀ افراد" یا فردگرایی از قرن نوزدهم در فرانسه آماج انتقاد قرار گرفته است. نباید از یاد برد که "پی یر لورو" (Pierre Leroux) واژۀ سوسیالیسم را در مقابل فردگرایی ابداع کرد. با این حال، مخالفت با لیبرالیسم محدود به سوسیالیست ها نمی شود : مخالفان انقلاب فرانسه، یعنی طرفداران سلطنت نیز با لیبرالیسم مخالف بودند، زیرا، از نگاه آنان جامعه نظمی طبیعی است و نه نتیجۀ قرارداد میان افراد.

مخالفت با لیبرالیسم در فرانسه به ویژه در وجه اقتصادی آن تا نیمۀ نخست قرن بیستم ادامه یافت. بسیاری بر این باور بودند که لیبرالیسم متعلق به گذشته است و جامعۀ مدرن نه بر پایۀ قوانین بازار، بلکه باید بر اساس طرح و برنامه ای عقلانی سامان یابد. این تلقی که در نقد کینزی بر لیبرالیسم اقتصادی به اوج می رسد در دهۀ ١٩٨٠ همچنان از قدرت و جذابیت بالایی در جامعۀ فرانسه برخوردار بود. در این حال، نقد لیبرالیسم با ابداع دولت رفاه رنگ و بویی اجتماعی نیز یافت.

اما، از اواخر دهۀ ١٩٨٠ ارکان مخالفت با لیبرالیسم در فرانسه به مرور رو به سستی گذاشتند به طوری که دیگر کسی از جمله چپ ها فکر نمی کرد که برنامه راه حل همۀ مشکلات باشد. از آن پس مسئله نه نابودی اقتصاد مبتنی بر بازار، بلکه مهار و انتظام آن بوده است. بحران دولت رفاه هم بر سستی مخالفت با لیبرالیسم اقتصادی افزود هم مسئلۀ قدیمی مسئولیت ها و تلاش فردی را از نو در دستور کار نظریه های اجتماعی و سیاسی قرار داد.

با این حال، این ضعف به معنای از میان رفتن تضاد سنتی چپ و راست نیست. زیرا، در دورۀ معاصر نقد لیبرالیسم از نو صحنۀ مجادلات سیاسی و فرهنگی جامعۀ فرانسه را تحت الشعاع خود قرار داده است. از این پس میان کسانی که فردگرایی و جامعۀ افراد را پیشرفتی مهم برای فرانسه می دانند و کسانی که این سرمشق را انحلال جامعه تلقی می کنند تقابلی شدید جریان یافته است.

جامعۀ فرانسه از نو در مقابل این پرسش قرار گرفته که کدام سرمشق لیبرالیسم را می خواهد به اجرا بگذارد : آیا فرانسه خواستار جامعه ای است که امکانات رهایی و استقلال بیشتر را در اختیار افراد می گذارد یا در پی جامعه ای است که در آن افراد و سرنوشت شان به حال خود رها شده اند؟ این پرسش در عین حال پیش روی امانوئل ماکرون نیز قرار گرفته است : کسی که خود را از منظر اقتصادی لیبرال می داند اما نظم اقتصادی مورد نظر او از فلسفۀ سیاسی روشن و منسجمی برخوردار به نظر نمی رسد.

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

بخش‌های دیگر را ببینید
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.